سکانس صامت

تبلیغات

سکانس صامت

سربازخانه ردپایش را

در انبوه برفها

گاهی ماضی گاهی مضارع

میشمرد

خورده کلاغها سالها

روی برجکش دید میزدند

تنمردگی حیات را

وقتی

مردانی خوابالوده  برای

مفهومی دریغ  شاید وطن

شاید هورمونهایی ناطق

با طبل بزرگ زیرپای چپ

بر بدنش میکوفتند

و اب از ابشان تکان نمیخورد

پوتین ها

روانه ی تاریخ میشدند

مردان روانه ی جنگ

سربازخانه

درگیر دیوارنوشته هایی

که در سرش رژه میرفتند

اما کلاغها

هیچ گاه نفهمیدند

خانه ای

با هم اغوشی سیمهای خاردار

زنی بود که ارایش نظامی داشت...

 





مطالب مرتبط
.